جدول جو
جدول جو

معنی زبون کشی - جستجوی لغت در جدول جو

زبون کشی
(زَ کُ)
زبون کش بودن. زیردست آزار بودن. مظلوم کشی. حق کشی در مورد زیردستان و مظلومان. رجوع به زبونکش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قُ کَ / کِ)
لشکرکشی
لغت نامه دهخدا
(کو کَ / کِ)
قرمساقی کون. مقابل آن کس کشی بود. (آنندراج). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
زیردست آزار. عاجزآزار. (ناظم الاطباء). مظلوم کش. پایمال کننده حق مظلوم:
گرچه در داوری زبونکش نیست
از حسابش کسی فرامش نیست.
نظامی.
این ده که حصار بیهشان است
اقطاع ده زبون کشان است.
نظامی
لغت نامه دهخدا